دکتر حسین صبوری؛ علی زارع زاده؛ دکتر ابوالفضل رمضانی؛ رقیه لطفی متنق
چکیده
هدف این مقاله بررسی تأثیر مخرب رفتار خصومت آمیز و خشونت آمیز یک مادر روشن پوست - که از تربیت دختر سیاهپوست خود اجتناب میکند - در رمان تخیلیِ «خدا به کودک کمک کند» (۲۰۱۵) اثرِ تونی موریسون است. نظریه روابط اشیا نانسی چودروف به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه الگوهای فرزندپروری جنسیتی و رشد دوران کودکی به بازتولید ...
بیشتر
هدف این مقاله بررسی تأثیر مخرب رفتار خصومت آمیز و خشونت آمیز یک مادر روشن پوست - که از تربیت دختر سیاهپوست خود اجتناب میکند - در رمان تخیلیِ «خدا به کودک کمک کند» (۲۰۱۵) اثرِ تونی موریسون است. نظریه روابط اشیا نانسی چودروف به ما کمک میکند تا بفهمیم که چگونه الگوهای فرزندپروری جنسیتی و رشد دوران کودکی به بازتولید نقشهای جنسیتی سنتی کمک میکنند. نظریه او شامل سه «عواطف اساسی» یعنی دلبستگی، ناامیدی، و مطرود شدن است که در آن هویت زنانه عمدتاً مبتنی بر دلبستگی جدانشدنی به مادر است و جایگاه فرهنگی زن با پیوند بین مادر و دختر تعریف میشود. این «عواطف»، احساساتی جهانی هستند که برای شکلگیری هویت کودکان حیاتی هستند. با تکیه بر نظریه روانکاوی چودروف، استدلال اصلی این مقاله حاکی از آن است که شیء اولیه کودک برای ارضای خواسته هایش مادر است، اما از دیدگاه فروید سینه مادر به عنوان منبع پرورش اولین شیء است. به منظور پرکردن این شکاف، اعمال نظریه سنتی عقده ادیپ فرویدی دغدغه اصلی این مقاله نیست؛ دغدغه این مقاله اعمال نظریه معاصر روابط اشیا چودورف است، زیرا فمینیسم روانکاوانه به بررسی ماهیت دوسوگرایانه مادری کمک میکند. یافتهها نشان میدهد که چودروف جوهر مادری را از نظر ساختارهای اجتماعی به جای ساختارهای بیولوژیکی تبیین میکند. با توجه به دیدگاههای چودورف و فروید، پیوند ناگسستنی مادری بین سویتنس و براید، زمانی که سوویتنس نوزادش را از شیر مادری محروم میکند، به طور آسیبزایی مخدوش میگردد.
مهری نورمحمدنژاد بقایی؛ دکتر ابوالفضل رمضانی؛ سارا ساعی دیباور
چکیده
«نمیتوانم از خواندنش دست بکشم» متداول ترین گفته خوانندگان داستانهای کارآگاهی است که با خواندن داستانهای جنایی کنترل خود را از دست میدهند. ساختار بسیار واضح این ژانر مدام تکرار میشود: جنایتی به وقوع میپیوندد و کارآگاهی جستجو و تحقیق برای دستگیری جنایتکار را آغاز می کند. چطور داستانی پر از معما و حوادث ناواضح چنین ...
بیشتر
«نمیتوانم از خواندنش دست بکشم» متداول ترین گفته خوانندگان داستانهای کارآگاهی است که با خواندن داستانهای جنایی کنترل خود را از دست میدهند. ساختار بسیار واضح این ژانر مدام تکرار میشود: جنایتی به وقوع میپیوندد و کارآگاهی جستجو و تحقیق برای دستگیری جنایتکار را آغاز می کند. چطور داستانی پر از معما و حوادث ناواضح چنین جالب است؟ مهم تر از آن، چرا خواننده از خواندن کتابی پُر از اعمال بد و غیرانسانی جنایتکار دست برنمیدارد؟ عنصر مهمی که این ژانر را به عنوان ادبیات محبوب عام مطرح مینماید چیست؟ در این مقاله قصد داریم با تمرکز بر مفهموم «حدس و گمان» آمبِرتو اِکو به عنوان یکی از اصلیترین خصوصیات شهرت داستان کارآگاهی به سوالات فوق پاسخ دهیم. برای دستیابی به هدف مذکور، از مقاله «داستانها برای سرگرمی هستند: تئوری تاثیرِ ساختاری داستانها» نوشته ویلیام اِف برووِر و اِدوارد ای وِسِل[1] بهره گرفتهایم تا با بررسی سه عامل تحلیلگر – شگفتی، شَک، و کنجکاوی – که باعث جذابیت داستان میشوند از ادعای «دانش» پرده برداریم.